رئیس جمهور دموکرات آمریکا جان اف کندی زمانی که ایران به شدت به کمک اقتصادی نیاز داشت، پرداخت چندین میلیون دلار تقاضای کمک ایران را از دولت آمریکا موکول و مشروط به نخست وزیری دکتر علی امینی کرد که تعلقات مذهبی شدید داشت و در ضمن از رابطه خوبی با روحانیون قم برخوردار بود.
استفاده از نیروی مذهب توسط آمریکا
به نظر میرسد که برنامه اساسی و اصلی دولت آمریکا از این تحمیل دو هدف عمده بود؛
ابتدا استفاده از نیروی مذهب برای کنترل و مهار نمودن گسترش کمونیسم در دنیا به ویژه در خاورمیانه زیرا نهضت مبارزات پارتیزانی چه گوارا و فیدل کاسترو و نحوه مبارزه آنها در کشورهای منطقه خاورمیانه بسیار دلپسند و مورد توجه جوانان واقع شده بود.
دوم اینکه اقدامات ارتش ایران را برای در هم شکستن رویدادهای ۲۵ امرداد و بالاخره رستاخیز ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ که جان اف کندی طبق گفته خودش عذاب وجدان بسیاری در موردش احساس میکرد جبران کند.
بدین ترتیب فشار دولت آمریکا معطوف به ایجاد فضایی بود که جبهه ملی و طرفداران دکتر محمد مصدق بتوانند در آن آزادانه فعالیت کنند و حتی تشکیل دولت بدهند.
کاخ سفید آمریکا تصور میکرد با نخست وزیری دکتر علی امینی این فضای مورد نظر ایجاد شود ولی با انتخاب دکتر امینی به سمت نخست وزیر و باز شدن فضای سیاسی در سال ۱۳۳۹ بلافاصله جبهه ملی دوم گروه بندی کرد و آغاز به فعالیت های سیاسی نمود اما رهبری جبهه ملی دوم بر خلاف انتظار مقامات آمریکایی ضعیف تر و بی اراده تر از آن بود که توانایی و شهامت پذیرش مسئولیت و تشکیل دولت را داشته باشد.
از جانب دیگر بلافاصله با انشعاب عناصر متعصب مذهبی جبهه ملی دوم مثل مهدی بازرگان یدالله سحابی و آیت الله محمود طالقانی و تأسیس نهضت آزادی ایران توسط این سه نفر در سال ١٣٤٠ عملا جبهه ملی دوم به بی اثری و رخوت کشانده شد.
استفاده از مذهب برای مهار کمونیسم بین المللی و رشد اقتصادی و اجتماعی ایران
جیمی کارتر پس از شکست آمریکا در ویتنام استفاده از نیروهای معنوی و باور عامه ی مردم یعنی مذهب را در خاورمیانه به ویژه در ایران را در برنامه اجرایی دولت آمریکا قرار داد.
برداشت غرب از نیروهای مذهبی در ایران این بود که این نیروها به اعتبار اصل جهاد و نقش رهبری مذهبی می توانند جوابگوی مبارزات و قیام های مسلحانه کمونیستند و این کشمکش ها به لحاظ عنوان مذهبی خود فارغ از هر گونه ملاحظات سازمانهای حقوقی و انسانی با دخالت های بین المللی انجام می شدند.
چند سال بعد از اینکه دولت آمریکا در مهار کردن کمونیسم بین المللی در جنوب شرقی آسیا ناکام ماند و شکست در ویتنام را تحمل کرد، یکبار دیگر حزب دموکرات زمام امور را به دست گرفت. این بار رئیس جمهور دموکرات آمریکا جیمی کارتر بلافاصله سیاست تمام نشده ی کنترل کمونیسم پرزیدنت کندی رئیس جمهور ترور شده ی آمریکا دوباره سرلوحه سیاست خارجی خود قرار داد. کارتر، استفاده از نیروهای معنوی و باور عامه ی مردم یعنی مذهب را در خاورمیانه به ویژه در ایران در برنامه اجرایی دولت آمریکا قرار داد.
برداشت غرب از نیروهای مذهبی در ایران این بود که این نیروها به اعتبار اصل جهاد و نقش رهبری مذهبی میتوانند جوابگوی مبارزات و قیام های مسلحانه کمونیست ها باشند و این کشمکشها به لحاظ عنوان مذهبی خود، فارغ از هرگونه ملاحظات سازمانهای حقوقی و انسانی یا دخالتهای بین المللی انجام می شدند.
بنابراین کشورهای صنعتی غرب به رهبری آمریکا و سپس انگلستان از اجرای این برنامه در واقع دو هدف عمده داشتند نخست جلوگیری از گسترش ایدئولوژی و نیروهای کمونیستی در خاورمیانه و ایران و نهایتا نفوذ عوامل غرب در بیش از ۶۰ میلیون مسلمان ساکن جمهوری های جنوبی اتحاد جماهیر شوروی سابق.
دوم استفاده از نیروهای ارتجاعی مذهبی در کنترل و جلوگیری از حرکت پرشتاب و شکوفایی اقتصادی و اجتماعی در ایران به عنوان کشوری با پیشینه ی عظیم تاریخی و پیشگام انقلاب در آغاز قرن بیستم برای آزادی و تجدد.
نیروهای داخلی و خارجی که در جبهه ی مذهب علیه پیشرفت ایران ایستادند
جبهه ملی، زمینداران بزرگ و روحانیون انقلاب شاه و ملت را که مبتکر آن پادشاه فقید ایران بود تحریم کردند و اجرای آن را خلاف اسلام دانستند. البته درباطن،
فئودالیسم و زمین داران بزرگ ایران بنا بر پیشینه ی تاریخی با دولت استعمارگر انگلستان روابط کهن و دیرینه داشتند؛ روحانیون نیز قرنها وابسته به فئودالیسم بودند و پایگاه موثر دیگری برای انگلستان به حساب می آمدند. بنابراین انقلاب شاه و ملت نه تنها برای این عناصر وابسته ی داخلی مهلک بود بلکه برای دولت انگلستان هم خوشایند نبود که پایان دوران فئودالیسم یعنی نفوذ سنتی انگلیس در ایران به دست پادشاه فقید ایران انجام شود.
انقلاب شاه و ملت که اصلاحات ارضی نخستین و یکی از بنیادی ترین ارکان آن بود در واقع یک ضرورت تاریخی بود که بر پایه ایفای رسالت ملی و وظیفه ی تاریخی تحقق یافت و دگرگونی شگرف و باورنکردنی بزرگی در جامعه ایران به وجود آورد.
دولت انگلستان که از زمان موج اول قطع نفوذ و دخالت روحانیت در سیاست و دولت که توسط رضاشاه بزرگ اجرا شده بود ناراحت و ناراضی بود و همچنین شاهد بود که انقلاب شاه و ملت در ایران به قدرت عوامل آنها یعنی روحانیون پایان خواهد داد، زیرکانه عدم علاقه خود را از انقلاب سفید ایران با تحریک ملاها و عشایر جنوب و آفریدن غائله ی ۱۵ خرداد ١٣٤٢ در عمل نشان داد.
از طرف دیگر کمونیستهای درون ایران نیز به کلی در تصمیم گیری و انتخاب یک خط مشی ثابت در مقابل انقلاب سفید و اصلاحات ارضی که برخی شعارهای آنها را خنثی کرده و با قدرت دولتی به عمل در آورده بود، خود را باخته بودند و هر روز به نوعی نسبت به اصلاحات ارضی اظهار نظر میکردند و چون انجام یک انقلاب و اصلاحات ارضی را سهم خودشان میدانستند به تبلیغات وسیعی در واهی بودن و عملی نبودن اصلاحات ارضی دست زدند ولی به تدریج رادیو پیک ایران» که بلندگوی کمونیستها از مسکو بود واقعه ۱۵ خرداد را کوششی ارتجاعی برای جلوگیری از محو فئودالیسم در ایران معرفی نمود. روزنامه «ایزوستیا» از مسکو نیز اصلاحات ارضی در ایران را ستود و آن را گامی برای حرکت اقتصادی و اجتماعی ایران دانست.
البته ظاهرا «انقلاب شاه و ملت و اصلاحات ارضی با محو آثار فئودالیسم و تبعید خمینی به ترکیه به راه خود ادامه داد اما در نهان کانون مبارزات گروه های افراطی قشریون و روحانیون که مورد حمایت انگلیس بودند همچنان گرم و فعال بود تا اینکه در سالهای ٥٦ و ٥٧ به اوج خود رسید و دولت انگلستان بطور علنی از مبارزه همان گروه قشری حمایتها کرد و همان مجموعه ای را که در تمام دوران شکوفایی اقتصادی و اجتماعی ایران در صف علمداران مبارزه علیه ملت و دولت ایران عمل می کردند و برای حفظ فئودالیسم و مالکین بزرگ کوشا بودند با حمایت خود و در همراهی با دیگر کشورهای غرب به حکومت ایران رسانید.
از جانب دیگر در جریان فراز و نشیبهای اصلاحات ارضی در ایران دولت آمریکا که علاقمند به نفوذ گسترده تر سیاسی - اقتصادی خود در ایران بود، فرسایش تدریجی نفوذ انگلستان در ایران را تحولی مثبت تلقی کرد و آن را راهی برای محدود ساختن نفوذ تاریخی و سنتی انگلستان در ایران که خود نسبتا در این گود مبارزاتی تازه وارد بود می دانست.
اما برای آمریکا جهش بی سابقه ی اقتصادی ایران تا میزانی در جهت هدف و منافع سیاسی آن بود که فقط گسترش کمونیسم را در ایران محدود کند و نه اینکه موقعیت اقتصادی و اجتماعی ایران را به راهی هدایت کند که موجب خودکفایی اقتصادی و بی نیازی کشور به درآمد فروش نفت و در نهایت لطمه زدن به منافع تجاری و اقتصادی غرب و آمریکا را سبب شود.
برای آمریکا و متحدین آن بزرگترین مانعی که در راه رسیدن به هدف آنها یعنی گماردن مهره های وابسته ی مذهبی بجای نظام پادشاهی وجود داشت تنها خود پادشاه ایران و قدرت یکپارچگی ارتش ایران به فرماندهی او بود. بنابراین برای غربیها چاره ای جز کنار زدن پادشاه ایران و رژیم شاهنشاهی چیز دیگری مطرح نبود.
سخنان پادشاه فقید ایران و اخطارهای مکرر او به غرب دائر بر اینکه ما مایل نیستیم که نفت به عنوان یک ماده انرژی زا مصرف گردد؛ غرب باید ماده دیگری برای سوخت معمولی تدارک ببیند و همچنین مدافعات مستمر و منطقی او از کشورهای صادر کننده ی نفت (اوپک) و سایر مسائل اقتصادی که ذکر آنها در حوصله این نوشتار نیست، در غرب نگرانیهایی به وجود آورد تا جایی که شکوفایی و رشد اقتصادی ایران که در آن دوران در سطح جهان کم نظیر بود به اروپای غربی و آمریکا در جهت حفظ منافع بلند مدت آنها هشدار داد که پدیده ی بازدارنده ای را به جای نیروی سازنده ی پادشاه ایران مورد استفاده قرار دهند تا به اهدافی که قبلا اشاره شد برسند
و این پدیده چیزی جز مذهب و مهره های آخوندی که تعلیم دیدگان و سرسپردگان انگلستان به شمار میروند نبود. سرانجام این پدیده ی ساخته شده در مکتب استعمار ناگهان در نقش انقلاب اسلامی ظاهر شد تا به خواسته های بهره کشان غرب جامه عمل بپوشاند.
مار در آستین غرب یا مرغ تخم طلا؟!
بنابراین غرب برای استقرار یک حکومت مذهبی اسلامی برای جانشینی نظام پادشاهی در ایران که بتواند هم حرکت اقتصادی ایران را مهار کند و هم از تعصبات و اعتقادات مذهبی مردم برای جبهه بندی علیه گسترش کمونیسم جهانی استفاده کند، در سطح بسیار گسترده به تلاش افتاد در این ارتباط بدون تردید برای آمریکا و متحدین آن بزرگترین مانعی که در راه رسیدن به هدف آنها یعنی گماردن مهره های وابسته ی مذهبی بجای نظام پادشاهی وجود داشت تنها خود پادشاه ایران و قدرت یکپارچه ارتش ایران به فرماندهی او بود بنابراین برای غربی ها چاره ای جز کنار زدن پادشاه ایران و رژیم شاهنشاهی چیز دیگری مطرح نبود.
غربی ها که در جهت اجرای هدف خود یعنی سقوط رژیم پادشاهی با تمام قوا و با استفاده از امکانات وسیع رسانه ای و خبری برای متزلزل کردن موقعیت پادشاه فقید ایران حمله بزرگ خود را آغاز کردند و همانطور که می دانیم و دنیا هم می داند. به اصطلاح ایرانشناسان و جامعه شناسان خارجی از یک سو، تلویزیون ها و رادیوها و مطبوعات خارجی و مفسرین دستگاههای خبری جهان غرب از سوی دیگر، پادشاه ایران را آماج انتقادات سخت و کوبنده ی خود قرار دادند و وی را متهم به پایمال کردن حقوق بشر در ایران نمودند.
آشکارا سازمانهای حقوق بشر که عملا نقشی جز حمایت از آرمان های غرب ندارند در این طراحی عظیم به کار گرفته شدند.
از سوی دیگر در ایران سه جناح مخالف رژیم پادشاهی در قالب «نهضت های آزادیخواه وجود داشت: نخست جناح مرتبط با آمریکا که مهدی بازرگان و یدالله سحابی و عباس امیر انتظام نمایندگانش بودند. دوم جناح مرتبط با انگلستان که آخوندهای مرتجع مانند خمینی و یارانش شاخص آن بودند. و بالاخره در ارتباط با شوروی سابق گروه های موسوم به مارکسیستهای اسلامی که آیت الله محمود طالقانی و گروه تروریستی مجاهدین خلق در آن فعالیت می کردند.
ولی از آنجا که کشورهای غربی به رهبری آمریکا خمینی و قشریون مذهبی را به عنوان مهره های شطرنج سیاسی ایران انتخاب کرده بودند در نتیجه کمونیسم جهانی به تدریج متوجه حساسیت شرایط ایران شد.
همچنین این آگاهی از غائله ۱۵ خرداد ١٣٤٢ نیز برای شوروی سابق بدیهی شده بود که در واقع نقطه عطفی در سیاست شوروی نسبت به ایران محسوب می شد.
تحلیلگران سیاسی معتقدند که در اثر واقعه ی ۱۵ خرداد ٤۲ شوروی سابق دریافت که در برخورد قدرت ها در صحنه سیاسی ایران موقعیت ممتازی را که پس از شهریور ۱۳۲۰ به دست آورده و در سالهای حکومت محمد مصدق به اوج رسانده بود به دلیل یک پدیده ای نوظهور به تدریج آن را از دست می داد. این پدیده ی جدید سیاسی مذهب بود که سوء استفاده از آن تا آن هنگام در انحصار انگلستان بود. از اینجا بود که نبرد مسلحانه طبقاتی به صورت تازه ای از سوی عمال شوروی سابق به کشور ما تزریق گردید.
به این ترتیب در جریان غائله ۱۵ خرداد ١٣٤۲ شوروی سابق و کمونیست های طرفدار آن متوجه شدند که با برخاستن موج مخالفت های مذهبی و قشریون، طرفداران آنها شرکت مؤثری در این تنشها نمی توانند داشته باشند و در عوض عوامل انگلستان و آمریکا، از جمله خوانین و زمینداران بزرگ و بعضی از عشایر جنوب و روحانیون گوی سبقت را از دیگران ربوده اند.
پس بر آن شدند که تجربه ی تازه ای را آزمایش کنند و آن اینکه در جناح های مخالف نظام پادشاهی نفوذ کنند. بنابراین پنهانی در تشکیل و به وجود آوردن سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران دخالت اساسی داشتند. بازنگری و تحلیلی که سازمان مجاهدین خلق بعداً در بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک خود منتشر کرد گواه این تجربه تازه شوروی بود.
ما در جریان جنبش ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تقریبا به هیچ عنصر سوسیالیستی ای برخورد نمیکنیم نه سازمان مارکسیست لنینیستی موجود بود و نه حتی یک شعار سوسیالیستی به گوش می رسید. در واقع این شعارهای ضد امپریالیستی - ضد سلطنتی خرده بورژوازی بود که می توانست بسیاری از قشرهای مختلف جامعه را به دنبال خود به حرکت در آورد. بدین ترتیب کارگران و حتی عناصر منفردی از روشنفکران انقلابی و مارکسیست - لنینیستهایی که در جنبش شرکت کرده بودند عملا تحت رهبری خرده بورژوازی قرار گرفتند. این چنین شرایطی خود ناشی از یک دوره خرابکاری های رهبری حزب توده در جنبش انقلابی میهن مان بود.
ولی به ناچار شوروی سابق برای نخستین بار در زمان صلح با غرب و دوران به اصطلاح «جنگ سرد در یک هدف اجرایی مشترک قرار گرفت و آن کنار گذاشتن پادشاه فقید ایران بود!
کمونیست ها بنام و همگام با واپسگرایان اسلامی
کمونیست ها آرزوها و خواسته هایی را که بیش از نیم قرن در خواب هم تحقق آن را نمی دیدند. در این زمان انجام آنها را یکی پس از دیگری ناظر بودند.
از جمله انحلال ساواک بدون ایجاد سازمان اطلاعاتی جایگزین در روزهایی که مملکت از هر نظر بیش از همیشه به یک نهاد اطلاعاتی قوی نیاز داشت؛ آزادی زندانیان سیاسی که از کارگردانهای جنگهای خیابان و از فرماندهان گروه های مهاجم تروریستی و آموزش دیدگان فلسطینی بودند؛ تشویق به اعتصابات وسیع کارگری و کارمندی توسط عناصر روشنفکر ضد ملی ولی به ظاهر ملی گرا کمونیست ها بیش از قشریون مذهبی گلوهای خود را از «لا اله الا الله» و «الله اکبر پاره کردند و به موازات تغییر چهره ی سیاسی چهره ی فیزیکی خود را نیز با ریش و عبا و عمامه تغییر داده و در اعماق مبارزات روحانیون و طرفداران آنها سنگرهای کمونیستی خود را با شعارهای داغ و ابتکاری مذهبی مستحکم کردند.
فکر ارتش ۲۰ میلیون نفری که از طرف خمینی اعلام شد، در واقع تبلور همان افکاری بود که زیربنای یکی از هدفهای غرب را برای جنگ های چریکی و مردمی - مذهبی علیه کمونیستها تدارک می دید؛ اما .....
کمونیست ها با دید سیاسی مملو از تجربیات ده ها سال مبارزات و با توجه به اشتباهات خود در دوران نخست وزیری محمد مصدق از موقعیت استفاده کرده و بدون هیچ قید و شرطی در لابلای حرکت مذهبیون واپسگرا، سطح مبارزات قشریون را از مدیران و کاربه دستان سیاسی و تشکیلاتی پوشش دادند و شکل دادن عملیات خشونت آمیز و مبارزات خیابانی و سنگربندی و ساخت و کاربرد کوکتل مولوتف های آتش زا را به نام قشرهای مذهبی رهبری کردند کمونیستها بیش از قشریون مذهبی گلوهای خود را از «لا اله الا الله» و «الله اکبر پاره کردند و به موازات تغییر چهره ی سیاسی چهره ی فیزیکی خود را نیز با ریش و عبا و عمامه تغییر داده و در اعماق مبارزات روحانیون و طرفداران آنها سنگرهای کمونیستی خود را با شعارهای داغ و ابتکاری مذهبی مستحکم کردند.
بنام و همگام با واپسگرایان اسلامی ارتش ایران را که اعلام بی طرفی کرده بود، تسخیر کرده و بزرگترین ضربه ای را که تا کنون حتی در دوران جنگهای بین المللی نیز به هیچ ارتشی تحمیل نشده است بر ارتش شاهنشاهی ایران وارد کردند. صدها هزار انواع اسلحه از کوچک و بزرگ در سطح شهرها توزیع و پراکنده شد. کمونیستها از این رویداد که برای آنها و طرفداران آنان بیشتر به خواب و خیال شبیه بود، بهره ها گرفتند و بر انبار ذخایر نظامی خود آنچه توانستند افزودند. بنابراین کمونیست ها در آن دقایق حساس بنا بر برنامه از پیش تدوین شده، ارتش ایران را غارت کردند و در نتیجه ارتش را از قدرت نظامی و عملیاتی ساقط نمودند.
نابودی ارتش عظیم و منظم ایران که در واقع یک پایگاه تدافعی و ارزشمند در مقابل تجاوز شوروی کمونیست بود یک فاجعه محسوب میشد که حتی غرب هم در تدارک این نابودی دخالتی نداشت و این یک پیش دستی از سوی کمونیست ها بود. نظر آمریکا و متحدین غربی آن بر این بود که تنها تسلیح گروه های مذهبی که با کمونیست ها مخالفتهای اصولی و فلسفی دارند میتوانست جوابگوی مبارزات و جنگهای نامنظم کمونیستها باشد و از آنجا که روحانیون از یک فلسفه ی مذهبی ضد کمونیستی پیروی میکردند به گمان غربی ها بالقوه می توانستند با اعتقاد مسلمانان به اصل «جهاد» و مرجعیت تقلید یک نیروی مذهبی فوق العاده ارزشمندی برای مبارزه علیه گسترش کمونیسم فراهم آورند. فکر ارتش ۲۰ میلیون نفری که از طرف خمینی اعلام شد در واقع تبلور همان افکاری بود که زیربنای یکی از هدف های غرب را برای جنگهای چریکی و مردمی - مذهبی علیه کمونیست ها تدارک می دید.
اما ذهنیت منفی و تنفر روح الله خمینی و روحانیون همراه با او از ارتشیان ایران چنان غلیظ بود که حتی خانواده های نظامیان نیز از هیچ نوع بی احترامی و هتک حرمت مصون نماندند دشمنی و کینه و حس انتقام جویی آخوند نسبت به افراد و کادرهای نظامی و انتظامی و نیروهای مسلح شاهنشاهی ایران به حدی بود که برای تحقیر و خفت دادن به آنان افراد بد سابقه ای را که سالها در مکتب فلسطینی ها آموزش خیانت و جنایت دیده بودند به فرماندهی در رده های بالای وزارت جنگ بر افسران ارتش که بیشتر آنها عالی ترین دانشگاههای نظامی جهان را با موفقیت به پایان رسانده بودند، گماردند.
خمینی با هدایت و سفارش عوامل کمونیستی افراد غیر صالح و دزدان حرفه ای و آدمکشان را به عنوان کمیته های انقلاب و سپس پاسداران انقلاب اسلامی مامور کنترل و تصفیه ی افسران و درجه داران نیروهای انتظامی و ارتش نمود تا کمی بعد نوبت به تصفیه ی خود آنها برسد.
خمینی ارتشیان شریف ایران را وادار کرد تا از برابر یاسر عرفات، یک بیگانه ی تروریست، برخلاف تمام شئونات و آیین های نظامی رژه بروند.
خمینی همراه با کلیه هم لباسان خود از جمله آیت الله محمود طالقانی معتقد بودند تصفیه ی ارتش و محکومیت نظامیان و اعدام مستمر آنان چون به نام اسلام و خدا انجام میشود پس مورد تایید خود نظامیان نیز هست.
شگفتا که در غرب و در تمام کشورهای مدافع حقوق بشر که تا قبل از فاجعه
۲۲ بهمن، ایران را یک زندان بزرگ و پادشاه فقید ایران را ناقض حقوق بشر معرفی می کردند در این زمان نه تنها از پایمال شدن حقوق انسانی هزاران ارتشی بیگناه و وطن پرست واکنشی نشان ندادند بلکه به کشتار و اعدام آنها کوچکترین اعتراضی نیز نکردند.
مندرج در کتاب
«ساواک» از تأسیس تا انحلال
به قلم جناب مرتضی موسوی
Kommentare